تنهام گذاشتی

 

پر گرفتی از کنارم

با خیالت جام گذاشتی

توی این آشفته بازار

بد جوری تنهام گذاشتی

 

عاقبت رفتی و موندم

                                   با یه عشق رفته بر باد                                   

با نگاهی خیره بر در

در سکوتی غرق فریاد

 

رفتی و داغی گذاشتی

روی این قلب شکسته

مثل طوفانی شکستی

این دل بر گل نشسته

خواب

 

 

بدجوری دلم گرفته

گونه هام دوباره خیسه

باز دوباره دست خستم

داره از تو مینویسه

 

دوباره خوابتو دیدم

بغض کهنه شعله ور شد

به یاد چشم قشنگت

چشم من دوباره تر شد

 

یاد خاطرات با تو

لحظه های خوب دیروز

آرزو های قشنگی

با تو داشتم واسه امروز

 

یاد خنده های با هم

من و تو کنار دریا

یاد گریه های دوری

گریه های من تنها

 

یاد یادم که ز یادت

رفته و شدم فراموش

رفتی و بعد تو دیگه

من و غم شدیم هم آغوش

 

شروع لحظه های بارانی

توی یه شب برفی زمستونی متولد شد.ازون شبای سردی که توش حس شاعرانه گرم میشه.ازون شبایی که دل منم مث آسمون ابریه و چشمام مث ابرا خیسه.اومد که از دل تنگی هام بگه.اومد که شما رو شریک  لحظه های بارونی احساسم کنه.امیدوارو که تنهاش نذارین